تفریحگاه ایرانیان

آدرس آی پی:
سیستم عامل:
نسخه: بیت
اندازه تصویر:

تفریحگاه ایرانیان

برترین سایت تفریحی در ایران همراه با چت روم

صفحه خانگی اضافه به علاقمندی ها نقشه سایت

تبلیغات

درباره ما

به سایت بزرگ تفریحگاه ایرانیان خوش آمدید. در این سایت عضو شوید. اکر در این سایت عضو شوید می توانید هر روز مطالب این سایت را از طریق ایمیل دریافت نمایید. و حتی می توانید مطالب مورد نطر خود را دراین سایت به نمایش بگذارید و... روز خوشی را برای شما آرزومندیم.

تصویر روز


سایر امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 36
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 37
بازدید ماه : 37
بازدید کل : 13622
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

Google PageRank Checker

تقویم

آرشیو

چت روم تفریحگاه ایرانیان

DigiChat requires a Java Compatible web browser to run.

دیکشنری آنلاین



معرفی سایت به دوستان

نام شما :
ایمیل شما :
نام دوست شما:
ایمیل دوست شما:


Powered by ParsTools

لینک دوستان

دانش عکاسی
تهران خبر
خبر جدید مسکن
آموزش بازیگری
ساعت رومیزی ایینه ای
رقص نور لیزری موزیک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تفریحگاه ایرانیان و آدرس tafrihgah-iran.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نویسنده

تماس با ما
>
تبلیغات شما در این سایت به صورت رایگان فقط باید عضو شوید
تبلیغات
موضوع: <-PostCategory-> | نویسنده: علی شهبازی

از آغاز تا آواز! / طنز

پیری برای جمعی سخن میراند.

لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.

بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.

او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید

او لبخندی زد و گفت:

وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،

پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

داستان کوتاه زیبا

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.

او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
“خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تبلیغات